يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۳۹ ب.ظ
شهزادهی ابروکمان اصل قاجاری
بهار میرسد و نیستی دیگر/ببین که قلب خیابان هماره میسوزد
شهزاده قاجاری/ غزلی از عیسی محمدیمن به آویشن، به باران تو مشکوکم هنوز
من به پایان ِ زمستان تو مشکوکم هنوز
غنچه و عطر و بهار و سبزه باز آوردهای
گرچه با گلهای گلدان تو مشکوکم هنوز
ای صدای ناگهان ِ یک تبسم در سحر
من به لبخند غزلخوان تو مشکوکم هنوز
باز میپرسی که امید فراوانت چه شد؟
باز میگویم به ایمان ِ تو مشکوکم هنوز
هر که آمد، بار فردای خودش را بست و رفت
با یقینهای پریشان تو مشکوکم هنوز
اینکه میآید نه باران، گریههای نمنم است
من به ابر و باز باران تو مشکوکم هنوز
چه میشود که جهان از میانه برخیزد
وجود تلخم از این عاشقانه برخیزد
تو باشی و نفس تا ابد مقدس تو
هر آنچه جز هوست، از کرانه برخیزد
زمان به عزلت پیش از نگاه تو برود
مکان ز منظرهی این فسانه برخیزد
چه میشود که بیایی به قلب کوچک من
که جان ز طاقت این آستانه برخیزد
چنان به سطح زمین خیال تو بخورم
که آه تا جهت جاودانه برخیزد
چنان به سمت من و روزگار من رو کن
که هر چه «بود و نبود»، از میانه برخیزد
نفرین کنای مادر مرا یکبار دیگر نیز
چه میشود؟/ غزلی عاشقانه از عیسی محمدیتعداد صفحات : 0